زبان تشكر از مادر
انجمن حمایت ازبیماران چشمی آرپی واشتارگارت در ایران
به وب سایت اختصاصی بیمارانRP خوش امدید
سری لوازم آشپزخانه فیلیپس جاروبرقی فیلیپس اتو بخار فیلیپس ریش تراش فیلیپس لومیا فیلیپس

نویسندگان
پیوند ها
امکانات

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 347
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 384
بازدید ماه : 1511
بازدید کل : 166847
تعداد مطالب : 2020
تعداد نظرات : 4019
تعداد آنلاین : 2


دریافت كد ساعت


پیج رنک


رنک الکسا

با کلیک بر روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید
درباره وب سایت
به انجمن حمایت ازبیماران چشمی آرپی[RP]ـ تی یلم خوش آمدید.
اخرین مطالب
ارشیو مطالب
پیوند های روزانه
نظر دهید نظر

زبان تشكر از مادر وقتی که تو 1 ساله بودی، اون (مادرت) بهت غذا میداد و تو رو تر و خشک می کرد … ... تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی! وقتی که تو 2 ساله بودی، اون بهت یاد داد تا چه جوری راه بری. تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که وقتی صدات می زد، فرار می کردی! وقتی که 3 ساله بودی، اون با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد. تو هم با ریختن ظرف غذات کف اتاق، ازش تشکر می کردی! وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید. تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی! وقتی که 5 ساله بودی، اون لباس شیک به تنت کرد تا به مهد کودک بری. تو هم، با انداختن (به عمد) خودت تو گل، ازش تشکر کردی! وقتی که 6 ساله بودی، اون تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد. تو هم، با فریاد زدن: من نمی خوام برم! ازش تشکر می کردی …! وقتی که 7 ساله بودی، اون برات یک توپ فوتبال خرید. تو هم، با شکستن پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی!!! وقتی که 8 ساله بودی، اون برات بستنی خرید. تو هم، با چکوندن (بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر کردی! وقتی که 9 ساله بودی، اون هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت. تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی! وقتی که 10 ساله بودی، اون تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستات، ببره…. تو هم با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه حتی پشت سرت رو هم نگاه کنی ازش تشکر کردی! وقتی که 11 ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد. تو هم، ازش تشکر کردی: ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه! وقتی که 12 ساله بودی، اون دلسوزانه تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزیونی بر حذر داشت. تو هم، ازش تشکر کردی: صبر کردی تا از خونه بیرون بره و بعد … وقتی که 13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی. تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه نداری! وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد. تو هم، ازش تشکر کردی: با فراموش کردن نوشتن یک نامه ساده!!! وقتی که 15 ساله بودی، اون از سر کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره و ابراز محبت کنه … تو هم، ازش تشکر کردی: با قفل کردن درب اتاقت! وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت رانندگی یاد داد … تو هم، هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی؛ اینجوری ازش تشکر کردی! وقتی که 17 ساله بودی و وقتی که اون منتظر یه تماس مهم بود: تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی. وقتی که 18 ساله بودی، اون در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد. تو هم، ازش تشکر کردی، اینطوری که تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی! وقتی که 19 ساله بودی، اون شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد. تو هم، ازش تشکر کردی: با گفتن خداحافظ خشک و خالی، بیرون خوابگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی جلوی دوستات خودتو دست و پا چلفتی و بچه ننه نشون بدی!!! وقتی که 20 ساله بودی، اون ازت پرسید که، آیا شخص خاصی به عنوان همسر مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردی با گفتن: به تو ربطی نداره! وقتی که 21 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد. تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم!!! وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت. تو هم، ازش تشکر کردی، ازش پرسیدی که: می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی؟! وقتی که 23 ساله بودی، اون برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد. تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله پیش دوستات: اون اثاثیه ها زشت و قدیمی هستن! وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد. تو هم با دریدگی و صدایی (که ناشی از خشم بود) فریاد زدی: مــادررر، لطفا تو کارام دخالت نکن! وقتی که 25 ساله بودی، اون کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه… تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی!!! وقتی که 30 ساله بودی، اون از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد. تو هم با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: همه چیز دیگه تغییر کرده !!! وقتی که 40 ساله بودی، اون بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه. تو هم با گفتنâ€‌من الان خیلی گرفتارمâ€‌ ازش تشکر کردی! وقتی که 50 ساله بودی، اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت. تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی!!! و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره و تمام کارهایی که در حق مادرت انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد


نظرات شما عزیزان:

ناهيد
ساعت20:48---26 اسفند 1391
سلام خسته نباشيد جالب بود اقا محسن
مادرم گوهر يكدانه ي من مادرم روشني خانه ي من همه شب من ز خدا ميخاهم كه دعاي تو بود همراهم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمامی حقوق مادی و معنوی مطالب این وب سایت متعلق است به
www.RPiRani.iR
کپی برداری با ذکر منبع بلا مانع است